ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری

ساخت وبلاگ

قطار

قطار میرود

تو میروی

تمام ایستگاه میرود

و من چقدر ساده ام

که سالهای سال

کنار این قطار ایستاده ام

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام....


می تونید از طریق آیدی تلگرام زیر من رو از نظراتتون در مورد وبلاگ با خبر کنید: @miladshm ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 262 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 7:27

گفتند مرده ای و مرا از شناسنامه ات آزاد کردند   قبرستان از مرگ های عادی پوشیده بود و یک گور مشکوک چه قدر توانسته لباس شخصی پنهان کرده باشد؟ لباس ها از تن کبود تو هم می ترسند از حرف هایی که اگر دکمه دکمه از دهانم باز شوند... باید برایت تعریف کنم هربار که به نشانی ات نزدیک می شوم مرا مثل نامه ی برگشتی ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 224 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 7:27

پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود دوباره می سازم، آسمان آبی را کنار می زنم از متن، پرده ی شب را که جیک جیک کند صبحِ آفتابی را   پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود که ترس، منتظر هیچکس نخواهد بود که تا ابد می خوابیم روی بالش ابر که سرنوشت من و تو قفس نخواهد بود   پرنده گفت: به تخمم بگو که جوجه شود ک ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 721 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 11:13

سلامْ ختم ِ رسولان و  وَالسّلامْ علی تمـامْ حجـّت ِ  بـر مـا و  ناتمـامْ علی   نمـیرد آنکه سـرش تیغ را هـلاک کند «دَمَ العَوامْ»‌ علی و «عَلَی الدَّوامْ» علی   اگرچه تیغ ِ دو دَم داشت شیر بیشه ی حق نــکــرده بـود دَمـی فکـر ِ انتقـامْ علی    تمام مـسئـله در قـدِّ یک نــگاهْ حسین  تمام مـسئـله در حدّ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 218 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 11:13

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را... عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را   حسرت دیدنت از دور برایم کافیست کم نکن از دل من لذت کوتاهش را   من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش شانه های تو نشانم بدهد راهش را   جرم من باش در این شب که خودش می بخشد پیش از مدعیان، بنده گمراهش را   مهربان است خدایی که مقدر کر ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 240 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 5:08

من که اسیرِ مِه شدم

بی سپر و زِرِه شدم

خسته و زار و له شدم

نامیِ بی نشان من!

من که گره گره شدم

بختِ که را گشوده ای؟

 

مال و منال و ثروتم

جاه و جلال و شوکتم

علم و کمال و کسوتم

سارق کاردان من!

اینهمه را گذاشتی

خواب مرا ربوده ای؟


می تونید از طریق آیدی تلگرام زیر من رو از نظراتتون در مورد وبلاگ با خبر کنید: @miladshm ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 234 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 5:08

می شه خوابید تا ابد، بی درد! وسط ِ ساعتای دیواری می شه یه روسری سبزُ فروخت توو یه آهنگ کوچه بازاری   می شه کافکا رو خوند با عجله می شه بحثُ به سمت مرگ کشید می شه با یه کلاه کج، چپ شد! توی ویلا، سیگار برگ کشید!   میشه خوابیده باشی با مریم یه ترانه بسازی از سارا! با فوتوشاپ توی شهرک غرب عکس بندازی با ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 367 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:36

ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ، ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ!ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ...اما ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ؛ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﺪ!ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺧﻄﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﺩﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ،ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ...ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻱ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺍﺳﺖ!ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:36

یه توپ با تردید می چرخه توو یه زمین سبز اون دورا یه حسّ خوب مشترک شاید بین من و زندون و مأمورا   هر شب بدون شام می خوابی امشب ولی بی شام بیداری با اسم ایران اونور دنیا رؤیای سبز تازه ای داری   بابا نشسته اون طرف، ساکت مامان توو فکر گریه ای تازه شاید بهار ما بیاد از راه امشب با یه گل توی دروازه   شب ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 225 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:36

از رعیت از دربار می ترسم  از آستین از مار می ترسم گاهی انالحق می زنم امّا  از چوبه های دار می ترسم  از سایه  از دیوار می ترسم  از موش های هار می ترسم بسیار می گویم نترس امّا ... امّا خودم  بسیار می ترسم  از واژه ی  تَکرار می ترسم از هیچ  ،  چندین بار می ترسم!   از تعرفه  از رای  از خرداد  از صندوق ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 201 تاريخ : چهارشنبه 10 خرداد 1396 ساعت: 20:21